سه سال پیش داغی به قلبمان نشست که سنگینیاش ورای تصورمان بود؛ حتی شاید ورای تحملمان.
فقط وعدهٔ انتقام سخت بود که اندکی مرهم سینههای داغ دیدهمان میشد.
انتقام سختی که انتظارش را داشتیم، خیلی بزرگتر از نابودی بزرگترین پایگاه دشمن در منطقه بود. حتی خیلی بزرگتر از قد و قامت ناچیز قماربازهای تروریست!
سنگینی آن داغ سهمگین، در نمازی که پشت سر ولی، بر پیکر شهید عزیزمان خواندیم، از خاطر هیچ کداممان نمیرود؛ نمیدانستیم داریم برای عزیز از دست رفتهمان گریه میکنیم یا برای اشکهای جاری ولیمان.
انتقام این داغ، بزرگتر از این حرفهاست.
البته ما قرنهاست منتظر منتقم هستیم.
منتظر منتقم تمام مظلومان عالم.
جنس انتقام حاج قاسم هم از همانهاست و با جهاد و مقاومت سربازان حاج قاسم برای ظهور منجی تحقق پیدا خواهد کرد.
حالا من…
کمتر از دو ماه دیگر پسر کوچکم را به آغوش میکشم. پسر کوچکی که نامش را میخواهم بگذارم «قاسم».
نامش را میگذارم «قاسم» تا بداند شهیدی که سه سال پیش، داغش بر جانمان نشست، تا چه اندازه برایمان عزیز بوده و هست.
اسمش را میگذارم «قاسم» تا دشمن بداند، اینبار منجی، قاسمهای بیشتری در لشگرش دارد…