مجموعه ای از داستان هایی است که موضوع واحدشان مسئله تهدید نسل است.
گزیده ای از کتاب شغل شریف:
مینو بلند شد و چای دم گذاشت. در یخچال را باز کرد. اتو را که دید برگشت سمت مادرش. اکرم خانم پایین صفحات کتاب را زبان می زد.
مینو اتو را گذاشت روی سنگ کابینت و بسته پنیر و پلاستیک نان را برداشت.- مامان جان! کتابو بذار کنار، صبحونه بخوریم.پا شد رفت کتاب
را توی آب چک ظرفشویی آویزان کرد و گفت:- دیپلم بگیر؛ دیپلم خوبه!خیلی عنق به نظر می رسد. مینو نان و پنیر را گذاشت جلوی مادرش
و رفت چای بریزد.- مامان جان! خودم میام برات لقمه می گیرم…از کتری و قوری چای بیرون آمد. کتری را خالی کرد داخل ظرفشویی و
گفت:- مامان جان! مگه من نگفته بودم شما زحمت نکشی؟!اکرم خانم یک ضرب مشتش را کوبید روی میز و فریاد زد:-مگه من نگفتم
دیپلم بگیری؟!… هان؟!… مگه نگفته بودم؟!… حالا چی جواب مامانُ بدم؟!مینو شانه های مادرش را گرفت و نشاندش روی صندلی.
لب پایینش شده بود مثل ژله ای که به تکان تکان افتاده باشد.
اخبار برگزیده
اخبار پر بازدید